عشق بین با عاشقان آمیخته


روح بین با خاکدان آمیخته

چند بینی این و آن و نیک و بد


بنگر آخر این و آن آمیخته

چند گویی بی نشان و بانشان


بی نشان بین با نشان آمیخته

چند گویی این جهان و آن جهان


آن جهان بین وین جهان آمیخته

دل چو شاه آمد زبان چون ترجمان


شاه بین با ترجمان آمیخته

اندرآمیزید زیرا بهر ماست


این زمین با آسمان آمیخته

آب و آتش بین و خاک و باد را


دشمنان چون دوستان آمیخته

گرگ و میش و شیر و آهو چار ضد


از نهیب قهرمان آمیخته

آن چنان شاهی نگر کز لطف او


خار و گل در گلستان آمیخته

آن چنان ابری نگر کز فیض او


آب چندین ناودان آمیخته

اتحاد اندر اثر بین و بدان


نوبهار و مهرگان آمیخته

گر چه کژبازند و ضدانند لیک


همچو تیرند و کمان آمیخته

قند خا خاموش باش و حیف دان


قند و پند اندر دهان آمیخته

شمس تبریزی همی روید ز دل


کس نباشد آن چنان آمیخته